سر خود را مزن اينگونه به سنگ،
دلِ ديوانهي تنها، دل تنگ
منشين در پس اين بهت گران
مَدَران جامهي جان را، مَدَران
مكن اي خسته در اين بغض درنگ
دلِ ديوانهي تنها، دل تنگ
پيش اين سنگدلان،قدر دل و سنگ يكي است
قيل و قال زغن و بانگ شباهنگ يكي است
ديدي آنرا كه تو خواندي به جهان يارترين
سينه را ساختي از عشقش سرشارترين
آنكه ميگفت منم بهر تو غمخوارترين
چه دلآزارترين شد چه دلآزارترين
ناله از درد مكن
آتشي را كه در آن زيستهاي ،سرد مكن
با غمش باز بمان
سرخرو باش از اين عشق و سرافراز بمان
راه عشق است كه همواره شود از خون، رنگ
دلِ ديوانهي تنها، دل تنگ
نظرات شما عزیزان: